بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از چند سال بیماری و درد بی امان سه شنبه هفته پیش مادر پدرم فوت کردند.شب بود با تماس تلفن عمو پدر با عجله به همراه برادرم به بیمارستانی که مادر بزرگم را بستری کرده بودند رفتند.متوجه شدند تو مسیر منزل تا بیمارستان به علت ایست قلبی فوت کردند.پدر و برادر مبهوت بودند شب بود غربت خاصی تو چشمای پدر دیده می شد ولی در عین حال صلابت پدریش را حفظ می کرد وقتی به منزل برگشتند دایم در حال خواندن قران بودند جو سنگینی بود باید تماس می گرفتند و به یکی از عمو هام که تهران نبودند اعلام می کردند ولی هنوز نتونست به برادر واقعیت را بگه فقط گفت ممکن هست مادر از دست بره و دیگه نبینیش فقط بیا.خلاصه 4 شنبه عالمی بود برادرم می گفت وقتی عمو رسید و پیراهن های مشکی را دید اشکی بود که بی امان از چشماش جاری بود انگار بچه بودند گم شده بودند دنبال مادر بودند ولی از مادر دیگه خبری نبود برادرم می گفت چشمای مامان بزرگ منتظر عمو بوده البته عمو گفت مامان روز قبل باهاش تلفنی صحبت کرده بوده و گفته شاید بار آخر باشه که با هم صحبت می کنند خلاصه روز پنج شنبه روز خاکسپاری فرا رسید و تا الان که به سرعت برق و باد گذشت دنیا خیلی بی وفاست امسال بچه ها همراه با فاطمیه مادر دنیاییشون را هم از دست دادن چند وقت دیگه هم که روز مادر برسه خدا می دونه چه غوقایی تو دل عمه و عموهاست.چهلم مادربزرگم مصادف با تولدش هست .فکر کنم این هم یک تولد بود.به یاد تنها یادگار پدر بزرگ عزیزم :پری مددی
انا للله و انا الیه راجعون
التماس دعا
خادمه الزهرا
فاطمه گودرزی